کودکم...
عاشقانه با تو... کودکم... خواستم مهربانی را یادت دهم ، تا این دنیای سرد و یخ زده را آنچنان گرم کنی که گلهای شادی همه جا برویند اما تو خود مهربان بودی و به من دوباره آموختیش وقتی که زانوی غم بغل گرفتم و چهره ی تو ناآرام شد... وقتی که سر در گریبان بردم تو با دستهای کوچکت نوازشم کردی... وقتی که از درد آه کشیدم ، سراسیمه به سویم شتافتی و تا لبخند را بر لبانم ندیدی ،مهرت را دریغ نکردی،حال اگر روزی از من خواستی که مهربانی را برایت نقاشی کنم... زیباترینم صورت تو را خواهم کشید ،تو که به من آموختی مهربانی آموختنی نیست ذاتی است،الهی است،فقط باید فراموشش نکرد،شیرینم... ک...